پارسا جون ديروز بعد از زدن واكسن كي خوابيدي ولي بيدار كه شدي شروع كردي به بهانه گيري اخه پات كمي باد كرده بود و درد داشتي،برا اينكه سرگرم شي و دردت يادت بره رفتيم خونه خاله جان كه با اجي ستايش و دادا حسين بازي كني. اينم عكس پارسا و دختر خاله جان(ستايش) و خدا رو شكر اون شب تب نكردي ...
امروز هم رفتيم كه واكسنت رو بزنيم ولي واكسن نبود و گفتن فردا ساعت 9 بيايد.الهي بميرم واكسن بزني خيلي اذيت ميشي ولي بعد با بابايي رفتين پارك اينجا وايسادي پيش در منتظر بابايي كه بريد تاب تاب وقتي ميخوايم ازت عكس بگيريم فورا چشمات رو مي بنددي ...
امروز 15 مهر شما 1سال و 6 ماهه شدي و بايد واكسن ميزدي ولي چون بابايي نبود فردا ميريم برا زدن واكسن ولي در عوضش رفتي حمام كه تميز و خوشكلتر بشي. راستي از همون كوچيكي حمام رو دوست داشتي واصلا گريه نمي كردي. ...
وقتي از خواب بيدار مي شي شروع به صدا كردن و صحبت كردن مي كني اگه يه موقع دير جوابت رو داديم يا باهات حرف نزنيم ناراحت ميشي و يا باهامون دعوا مي كردي يا شروع به گريه مي كردي ...
مو فرفري ما تازه برعكس شدن رو ياد گرفته قربونش برم پارسا جون من و شما وبابا وخاله مريم وقتي شما 4 ماهه بودي رفتيم مشهد اينم عكس شما و بابا تو اسباب فروشي ...